stretch

base info - اطلاعات اولیه

stretch - کش آمدن

verb - فعل

/stretʃ/

UK :

/stretʃ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [stretch] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Is there any way of stretching shoes?


    آیا راهی برای کشش کفش وجود دارد؟

  • Stop stretching your sleeves like that!


    اینطوری آستین هایت را دراز نکن!

  • This sweater has stretched.


    این ژاکت کشیده است.

  • The jeans stretch to provide a perfect fit.


    شلوار جین برای ایجاد تناسب کامل.

  • Stretch the fabric tightly over the frame.


    پارچه را محکم روی قاب بکشید.

  • Striped awnings had been stretched across the courtyard.


    سایبان های راه راه در سراسر حیاط کشیده شده بود.

  • Make sure that the rope is stretched tight.


    مطمئن شوید که طناب محکم کشیده شده است.

  • He stretched and yawned lazily.


    دراز کشید و با تنبلی خمیازه کشید.

  • Andrea turned out the light and stretched full-length on the bed.


    آندریا چراغ را خاموش کرد و تمام قد روی تخت دراز شد.

  • The exercises are designed to stretch and tone your leg muscles.


    این تمرینات برای کشش و تقویت عضلات پای شما طراحی شده اند.


  • خم کردن یا دراز کردن پاهایم غیرممکن بود.

  • She stretched across the table for the butter.


    او روی میز دراز کرد تا کره را بگیرد.

  • She stretched up to reach the top shelf.


    دراز کشید تا به قفسه بالایی رسید.

  • I stretched out a hand and picked up the book.


    دستم را دراز کردم و کتاب را برداشتم.

  • Fields and hills stretched out as far as we could see.


    مزارع و تپه ها تا جایی که ما می دیدیم امتداد داشتند.

  • The traffic jam seemed to stretch for miles.


    به نظر می رسید که راه بندان تا کیلومترها کشیده شده است.

  • A line of cars stretched into the distance.


    صفی از ماشین ها تا دوردست امتداد داشتند.

  • The flat landscape stretched to the horizon.


    منظره صاف تا افق امتداد داشت.

  • Beyond the mountains stretches a vast desert.


    آن سوی کوه ها بیابان وسیعی گسترده است.

  • The town's history stretches back to before 1500.


    تاریخچه این شهر به قبل از 1500 باز می گردد.

  • to stretch back years/decades/generations/centuries


    به سالها/دهه ها/نسل ها/قرن ها پیش برود

  • The training stretches over a period of 16 months.


    این دوره آموزشی به مدت 16 ماه ادامه دارد.

  • Endless summer days stretched out before us.


    روزهای بی پایان تابستان پیش روی ما دراز شده بود.

  • The talks look set to stretch into a second week.


    به نظر می رسد این مذاکرات تا هفته دوم ادامه یابد.

  • The future stretched out endlessly in front of me.


    آینده بی انتها جلوی من دراز شد.

  • I need a new car but my savings won't stretch to it.


    من به یک ماشین جدید نیاز دارم، اما پس انداز من به آن ختم نمی شود.

  • There are lots of things I’d like to buy but our budget just won’t stretch that far.


    چیزهای زیادی وجود دارد که می خواهم بخرم، اما بودجه ما تا این حد طولانی نمی شود.

  • The pandemic has stretched healthcare resources to the limit.


    همه‌گیری منابع مراقبت‌های بهداشتی را به حد نهایی رسانده است.

  • We can't take on any more work—we're fully stretched as it is.


    ما نمی‌توانیم کار دیگری را بر عهده بگیریم.

  • The budget is already stretched to breaking point.


    بودجه در حال حاضر به نقطه شکست کشیده شده است.

  • A minute later Kelly stretched their lead to eight points.


    یک دقیقه بعد، کلی برتری خود را به هشت امتیاز رساند.

synonyms - مترادف

  • کشیدن

  • distend


    متسع شدن

  • elongate


    دراز کردن


  • توسعه دادن، گسترش


  • قرعه کشی


  • بسط دادن

  • lengthen


    طولانی کردن

  • strain


    نژاد

  • inflate


    باد کردن

  • swell


    متورم شدن


  • بیرون کشیدن


  • بکش بیرون

  • make longer


    طولانی تر کردن


  • از شکل بیرون بکشید

  • widen


    گسترده تر کردن

  • broaden


    گسترش دهد

  • enlarge


    بزرگنمایی کنید


  • گشاد کردن

  • dilate


    نفخ کردن

  • make wider


    برآمدگی

  • bloat


    بالون

  • bulge


    گسترده تر شود

  • balloon


    تومفی

  • become broader


    پف کردن

  • make broader


    غلیظ کردن

  • tumefy


    منفجر کردن

  • intumesce


    عمیق تر کردن

  • puff up


  • thicken



  • deepen


antonyms - متضاد
  • squash


    اسکواش

  • compress


    فشرده کردن


  • مطبوعات

  • flatten


    صاف کردن

  • crush


    خرد کردن

لغت پیشنهادی

know

لغت پیشنهادی

wynn

لغت پیشنهادی

present