find

base info - اطلاعات اولیه

find - پیدا کردن

verb - فعل

/faɪnd/

UK :

/faɪnd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [find] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Look what I've found!


    ببین چی پیدا کردم!

  • We've found a great new restaurant near the office.


    ما یک رستوران جدید و عالی در نزدیکی دفتر پیدا کرده ایم.

  • A man out walking his dog found the body in a ditch.


    مردی که سگش را بیرون می‌رفت، جسد را در یک گودال پیدا کرد.

  • A whale was found washed up on the shore.


    یک نهنگ در ساحل پیدا شد.

  • They found a car abandoned on top of the cliff.


    آنها ماشینی را پیدا کردند که در بالای صخره رها شده بود.

  • I can't find my keys.


    من نمی توانم کلیدهایم را پیدا کنم.

  • I thought I'd lost my wallet but I found it under my desk.


    فکر می کردم کیف پولم را گم کرده ام اما آن را زیر میزم پیدا کردم.

  • I wanted to talk to him but he was nowhere to be found.


    میخواستم باهاش ​​حرف بزنم ولی پیداش نمیشد.


  • آیا می توانید کیف من را برای من پیدا کنید؟

  • Can you find me my bag?


    آیا می توانید کیف من را پیدا کنید؟


  • کودک در نهایت سالم و سلامت پیدا شد.


  • آنها هیچ مدرکی برای حمایت از این ادعا پیدا نکردند.

  • We found a way out.


    ما راهی پیدا کردیم.

  • I managed to find a solution to the problem.


    من موفق شدم راه حلی برای مشکل پیدا کنم.

  • Our website is the place to find answers to all your questions.


    وب سایت ما مکانی برای یافتن پاسخ تمام سوالات شماست.

  • He's struggling to find work.


    او در تلاش است تا کار پیدا کند.

  • Scientists are still trying to find a cure for cancer.


    دانشمندان همچنان در تلاش برای یافتن درمانی برای سرطان هستند.

  • I'm having trouble finding anything new to say on this subject.


    من در پیدا کردن چیز جدیدی برای گفتن در مورد این موضوع مشکل دارم.


  • آیا آنها هنوز کسی را برای جایگزینی او پیدا کرده اند؟

  • It's hard to find a babysitter.


    پیدا کردن یک پرستار بچه سخت است.

  • I'll find that information for you.


    من آن اطلاعات را برای شما پیدا خواهم کرد.

  • I'll find you that information.


    پدرش برایش شغل پیدا کرد.


  • من می بینم که (که) صادق بودن به درد می خورد.

  • I find (that) it pays to be honest.


    یک مطالعه نشان داد که چای سبز می تواند مفید باشد.

  • A study found that green tea could be beneficial.


    با افزایش سن متوجه می شوید که نظرات شما تغییر می کند.

  • You'll find your opinions change as you get older.


    ما تخت ها را بسیار راحت یافتیم.

  • We found the beds very comfortable.


    آنها او را شاهدی قابل قبول یافتند.

  • They found him a plausible witness.


    آنها او را جذاب یافتند.

  • They found him to be charming.


    محققان دریافتند که این موثرترین روش است.

  • Researchers found this to be the most effective method.


    خون او حاوی سم بود.

  • Her blood was found to contain poison.


synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • misplace


    نابجا


  • از دست دادن

  • displace


    جابجا کند

  • mislay


    گمراه کردن

  • displant


    کاشت


  • رها کردن

  • misfile


    فایل غلط


  • فراموش کردن

  • misset


    اشتباه

  • forget whereabouts of


    فراموش کردن مکان


  • پشت سر گذاشتن


  • از دست دادن مسیر

  • place unwisely


    جای نابخردانه

  • place wrongly


    اشتباه قرار دهید


  • در جای اشتباه قرار دادن

لغت پیشنهادی

europeans

لغت پیشنهادی

we’d

لغت پیشنهادی

shawls