tip

base info - اطلاعات اولیه

tip - نکته

noun - اسم

/tɪp/

UK :

/tɪp/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [tip] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • handy tips for buying a computer


    نکات مفید برای خرید کامپیوتر


  • نکات مفید در مورد چگونگی صرفه جویی در پول

  • Here are my top tips for interview success.


    در اینجا بهترین نکات من برای موفقیت در مصاحبه است.

  • The blog offered various beauty tips.


    این وبلاگ نکات زیبایی را ارائه می دهد.

  • His money tips and tricks could save a typical family up to £6 000 a year.


    نکات و ترفندهای پولی او می تواند یک خانواده معمولی را تا 6000 پوند در سال پس انداز کند.


  • یک نکته داغ برای مسابقه بزرگ

  • The man was arrested after an anonymous tip.


    این مرد پس از اطلاعات ناشناس دستگیر شد.


  • برای گذاشتن انعام

  • He gave the waiter a generous tip.


    انعام سخاوتمندانه ای به پیشخدمت داد.

  • Someone put a dollar in the tip jar.


    یک نفر یک دلار در شیشه انعام گذاشت.

  • the tips of your fingers


    نوک انگشتان شما


  • نوک بینی شما


  • نوک شمالی جزیره

  • a walking stick with a rubber tip


    یک عصا با نوک لاستیکی

  • Their flat is a tip!


    آپارتمان آنها یک انعام است!

  • This figure represents only the tip of the iceberg, since as many as 90% of cases go unreported.


    این رقم فقط نوک کوه یخ را نشان می دهد، زیرا 90 درصد موارد گزارش نشده است.


  • این نکات را برای بهبود مهارت های ارتباطی خود دنبال کنید.

  • I picked up some useful tips from my ski instructor.


    من نکات مفیدی را از مربی اسکی خود دریافت کردم.

  • Take a safety tip from me—get that light fixed!


    یک نکته ایمنی از من بگیرید - آن چراغ را تعمیر کنید!

  • Share your gardening tips with other readers.


    نکات باغبانی خود را با سایر خوانندگان به اشتراک بگذارید.

  • He left the waitress a large tip.


    او یک انعام بزرگ برای پیشخدمت گذاشت.

  • We get fewer tips on weeknights.


    در شب‌های هفته راهنمایی‌های کمتری دریافت می‌کنیم.

  • Are we supposed to leave a tip?


    آیا قرار است انعام بگذاریم؟


  • گربه سیاه بود به جز یک تکه سفید در نوک دمش.

  • He ran the tips of his fingers over the bruise.


    نوک انگشتانش را روی کبودی کشید.

  • The table tipped, and all our drinks fell on the floor.


    میز سر خورد و تمام نوشیدنی هایمان روی زمین افتاد.

  • If you put too many books on one end of the shelf it'll tip up.


    اگر کتاب‌های زیادی را در یک سر قفسه بگذارید، خراب می‌شود.

  • Don't tip your chair back like that you'll fall.


    صندلیت را اینطور به عقب نزن، سقوط می کنی.

  • The baby tipped the scales at 3.75 kg.


    نوزاد 3.75 کیلوگرم ترازو را پایین آورد.

  • She tipped the contents of her purse out onto the table.


    محتویات کیفش را روی میز انداخت.

  • He tipped his breakfast cereal into a bowl.


    غلات صبحانه اش را داخل کاسه ای ریخت.

synonyms - مترادف
  • end


    پایان


  • سر


  • نقطه

  • nib


    نوک

  • prong


    شاخک

  • cusp


    قله

  • pike


    پیک

  • spike


    سنبله

  • tine


    تین

  • apex


    راس

  • nip


    نیش زدن


  • بینی

  • stub


    خرد


  • پایان ناگهانی

  • barb


    خار

  • spur


    تحریک


  • اوج

  • spire


    گلدسته

  • horn


    شیپور


  • دندان

  • terminal


    پایانه

  • arrowhead


    نوک پیکان

  • hook


    قلاب

  • projection


    طرح ریزی

  • spine


    ستون فقرات

  • fork


    چنگال

  • snag


    گیر

  • prick


    دندانه دار

  • jag


    حد نهایی

  • extremity


    خاردار

  • prickler


antonyms - متضاد

  • پایه


  • پایین

  • nadir


    سمت القدم


  • کف سنگ


  • پا

  • lowest point


    پایین ترین نقطه

  • depths


    اعماق


  • عمق

  • lowness


    پستی


  • نقطه پایین

  • zero


    صفر

  • minimum


    کمترین

  • perigee


    حضیض


  • ریشه


  • کف

  • periapsis


    پریاپسیس

  • worst


    بدترین

  • pits


    چاله ها

  • rock-bottom


    ته سنگ

  • lowest level


    پایین ترین سطح

  • lowest part


    پایین ترین قسمت

  • end


    پایان

  • ending


    پایان دادن


  • تمام کردن


  • نتیجه


  • پایان دم


  • سمت پایین


  • انتهای دور

  • ravine


    دره

  • chasm


    شکاف عظیم

  • abyss


    پرتگاه

لغت پیشنهادی

pinnacle

لغت پیشنهادی

whipped

لغت پیشنهادی

probate