share

base info - اطلاعات اولیه

share - اشتراک گذاری

verb - فعل

/ʃer/

UK :

/ʃeə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [share] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • There isn't an empty table. Would you mind sharing?


    میز خالی نیست دوست دارید به اشتراک بگذارید؟

  • to share a room/bed


    به اشتراک گذاشتن یک اتاق / تخت

  • Parents said there was insufficient room for the two schools to share space.


    والدین گفتند که فضای کافی برای دو مدرسه برای اشتراک فضا وجود ندارد.

  • It's been 23 years since these four men shared a stage.


    23 سال از زمانی که این چهار مرد یک صحنه مشترک داشتند می گذرد.

  • Sue shares a house with three other students.


    سو با سه دانشجوی دیگر خانه ای مشترک دارد.

  • Bob told Jess he wanted to share his life with her.


    باب به جس گفت که می خواهد زندگی خود را با او به اشتراک بگذارد.

  • All members of the band equally share the band's profits.


    همه اعضای گروه به طور مساوی در سود گروه سهیم هستند.

  • He shared the pie with her.


    کیک را با او تقسیم کرد.

  • The Hungarian king shared power with the Austrian emperor to form the Austro-Hungarian Empire.


    پادشاه مجارستان برای تشکیل امپراتوری اتریش-مجارستان قدرت را با امپراتور اتریش تقسیم کرد.

  • Each partner is entitled to share in the profits of the business.


    هر شریک حق دارد در سود کسب و کار سهیم باشد.

  • We shared the pizza between the four of us.


    پیتزا را بین چهار نفر تقسیم کردیم.

  • Rita shared her money out among her six grandchildren.


    ریتا پول خود را بین شش نوه اش تقسیم کرد.

  • Profits are shared out yearly.


    سود سالانه تقسیم می شود.

  • John had no brothers or sisters and wasn't used to sharing.


    جان هیچ برادر یا خواهری نداشت و به اشتراک گذاری عادت نداشت.


  • کنفرانس محل خوبی برای تبادل اطلاعات و تبادل نظر است.


  • این منبع آنلاین به کشاورزان راهی جدید برای به اشتراک گذاشتن دانش با یکدیگر می دهد.

  • Eli shared his chocolate with the other kids.


    الی شکلاتش را با بچه های دیگر تقسیم کرد.

  • to share a concern/an opinion


    به اشتراک گذاشتن یک نگرانی/نظر

  • shared values


    ارزش های مشترک

  • They shared a common interest in botany.


    آنها علاقه مشترکی به گیاه شناسی داشتند.

  • a view that is widely shared


    دیدگاهی که به طور گسترده مشترک است

  • They share a love of cinema.


    آنها عشق مشترکی به سینما دارند.

  • His son doesn't share his passion for athletics.


    پسرش در اشتیاق دو و میدانی شریک نیست.

  • We share many beliefs with followers of other religions.


    ما عقاید بسیاری را با پیروان ادیان دیگر به اشتراک می گذاریم.


  • مردم اغلب نظرات سیاسی خود را با والدین خود در میان می گذارند.

  • I didn't really share in her love of animals.


    من واقعاً در عشق او به حیوانات شریک نبودم.

  • to share thoughts/ideas/feelings/memories


    برای به اشتراک گذاشتن افکار / ایده ها / احساسات / خاطرات

  • I did not find it easy to share my problems.


    به راحتی نمی‌توانستم مشکلاتم را به اشتراک بگذارم.

  • The two friends shared everything—they had no secrets.


    دو دوست همه چیز را به اشتراک گذاشتند - آنها هیچ رازی نداشتند.

  • Please share this on Facebook and Twitter so we can get the word out.


    لطفاً این را در فیس بوک و توییتر به اشتراک بگذارید تا بتوانیم خبر را به اطلاع برسانیم.

  • I want to share the stories of several people I met.


    من می خواهم داستان چند نفری را که با آنها ملاقات کردم به اشتراک بگذارم.

synonyms - مترادف
  • apportion


    تقسیم

  • allocate


    اختصاص دهد

  • allot


    اختصاص دادن

  • dispense


    توزیع


  • توزیع کردن

  • ration


    جیره


  • قسمت کردن


  • دیووی

  • divvy


    مته

  • mete


    نسبت دادن

  • prorate


    جیره بندی کردن

  • ration out


    معامله


  • معامله کردن


  • تقسیم کردن


  • از دست دادن

  • divvy up


    دادن

  • dole out


    جزوه


  • حک کردن


  • ظرف خارج کردن

  • carve up


    اندازه گیری


  • بسته کردن


  • پارتیشن کردن

  • parcel out


    جدا شدن

  • partition out


    توافق


  • اداره کند

  • accord


    پای را برش دهید

  • administer


    قطعه قطعه کردن


  • به اشتراک گذاشتن


  • تقسیم کنید



antonyms - متضاد
  • hoard


    احتکار


  • نگه دارید


  • نگاه داشتن

  • withhold


    خودداری کنید


  • حفظ


  • چسبیدن به

  • cling to


    آویزان کردن


  • صرفه جویی


  • ذخیره کردن


  • جمع آوری

  • stash


    جمع آوری کنید


  • اشتباه تخصیص دهد


  • مجلل

  • misallocate


    رها کردن

  • lavish


    اختصاص دادن


  • رایگان

  • deallocate


    با هم نگه دارید



لغت پیشنهادی

tim

لغت پیشنهادی

transportation

لغت پیشنهادی

albeit