head

base info - اطلاعات اولیه

head - سر

noun - اسم

/hed/

UK :

/hed/

US :

family - خانواده
heading
عنوان
overhead
در بالای سر
header
سرتیتر
headship
ریاست
heady
سرگیجه
headless
بی سر
headed
رهبری کرد
head
سر
behead
سر بریدن
google image
نتیجه جستجوی لغت [head] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She nodded her head in agreement.


    سرش را به علامت تایید تکان داد.

  • He shook his head in disbelief.


    ناباورانه سرش را تکان داد.

  • The boys hung their heads in shame.


    پسرها از شرم سرشان را پایین انداختند.

  • She turned her head to look at him.


    سرش را چرخاند تا به او نگاه کند.

  • They bowed their heads in prayer.


    برای نماز سر به زیر انداختند.

  • She tilted her head back and closed her eyes.


    سرش را به عقب خم کرد و چشمانش را بست.

  • to raise/lift/lower your head


    سر خود را بالا / بلند / پایین بیاورید

  • He was shot in the head and died ten minutes later.


    او از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و ده دقیقه بعد جان باخت.

  • The driver suffered head injuries.


    راننده از ناحیه سر آسیب دید.

  • He still has a good head of hair (= a lot of hair).


    او هنوز موی سرش خوب است (= موی زیاد).

  • I sometimes wonder what goes on in that head of yours.


    من گاهی تعجب می کنم که در آن سر شما چه می گذرد.

  • I wish you'd use your head (= think carefully before doing or saying something).


    ای کاش از سر خود استفاده می کردید (= قبل از انجام یا گفتن چیزی به دقت فکر کنید).

  • The thought never entered my head.


    این فکر هرگز به ذهنم خطور نکرد.

  • His head was spinning (= he felt dizzy or confused) after only one drink.


    تنها پس از یک نوشیدنی سرش می چرخید (= احساس سرگیجه یا گیجی می کرد).

  • I can't work it out in my head—I need a calculator.


    من نمی توانم آن را در ذهنم حل کنم - من به یک ماشین حساب نیاز دارم.

  • She started hearing voices in her head.


    او شروع به شنیدن صداهایی در سرش کرد.

  • Who's been putting such weird ideas into your head (= making you believe that)?


    چه کسی چنین ایده های عجیب و غریبی را در سر شما قرار داده است (= شما را به این باور رسانده است)؟

  • I can't get that tune out of my head.


    من نمی توانم آن آهنگ را از ذهنم بیرون کنم.

  • Try to put the exams out of your head (= stop thinking about them).


    سعی کنید امتحانات را از ذهن خود دور کنید (= به آنها فکر نکنید).

  • She's a good head taller than her sister.


    او یک سر خوب از خواهرش بلندتر است.

  • The favourite won by a short head (= a distance slightly less than the length of a horse's head).


    برنده برنده با یک سر کوتاه (= فاصله کمی کمتر از طول سر اسب).

  • I woke up with a really bad head this morning.


    امروز صبح با سر خیلی بدی از خواب بیدار شدم.

  • the heads of government/state


    سران دولت/کشورها

  • She resigned as head of department.


    او از ریاست بخش استعفا داد.

  • I've asked the department head for an appointment.


    من از رئیس بخش برای یک قرار ملاقات خواسته ام.


  • رئیس سابق بورس اوراق بهادار هنگ کنگ

  • He is deputy head of the National Railway Museum.


    او معاون موزه ملی راه آهن است.

  • the crowned heads (= the kings and queens) of Europe


    سرهای تاج دار (= پادشاهان و ملکه ها) اروپا

  • I was head coach of a Little League basketball team in Pittsburgh.


    من سرمربی یک تیم بسکتبال لیگ کوچک در پیتسبورگ بودم.

  • the head gardener/chef/waiter


    سر باغبان/آشپز/پیشخدمت

  • I've been called in to see the Head.


    من را برای دیدن سر فراخوانده اند.

synonyms - مترادف
  • nut


    مهره


  • لوبیا

  • noggin


    نوگین

  • pate


    پت

  • skull


    جمجمه

  • cranium


    تاج پادشاهی

  • crown


    گنبد

  • dome


    سر

  • noddle


    رشته فرنگی

  • noodle


    ناب

  • nob


    نظرسنجی


  • جسارت

  • bonce


    مسدود کردن


  • مخدوش کردن

  • conk


    قرص نان

  • loaf


    مازارد

  • mazard


    چرت زدن

  • mazzard


    کاستارد

  • napper


    کرامپت

  • Costard


    پوست سر

  • crumpet


    از پله ها

  • scalp


    اتاق زیر شیروانی

  • upstairs


    ناقوس

  • attic


    کاپیتولوم

  • belfry


    نارگیل

  • capitulum


    ماده خاکستری

  • coconut


    اتاق فکر


  • بهترین داستان


  • داستان بالا



antonyms - متضاد

  • پا

  • paw


    پنجه

  • tarsus


    تارسوس

  • trotter


    تروتر

  • ungual


    ungual

  • dewclaw


    پنجه شبنم

  • forepaw


    پا جلو

  • hoof


    سم

  • hind paw


    پنجه عقب

لغت پیشنهادی

scot

لغت پیشنهادی

piqued

لغت پیشنهادی

assesses