common
common - مشترک
adjective - صفت
UK :
US :
اغلب و برای بسیاری از افراد یا در بسیاری از مکان ها اتفاق می افتد
به تعداد زیاد موجود است
اهداف، عقاید، عقاید و غیره مشترک توسط چندین نفر یا گروه مشترک است
متعلق به همه افراد یک جامعه یا مشترک با آنها
معمولی و به هیچ وجه خاص نیست
کلمه توهین آمیزی که برای توصیف فردی از طبقه اجتماعی پایین استفاده می شود
اگر چیزی مشترک است، تعداد زیادی از آنها وجود دارد
در بسیاری از مکان ها اتفاق می افتد یا توسط افراد زیادی انجام می شود
common in a particular place or time – used especially when saying that this seems surprising or unusual
رایج در یک مکان یا زمان خاص - مخصوصاً زمانی استفاده می شود که می گویند تعجب آور یا غیرعادی به نظر می رسد
رایج در یک مکان یا در میان گروهی از مردم - به ویژه در مورد بیماری ها، مشکلات یا ایده ها استفاده می شود
بسیار رایج - در مورد بیماری ها یا مشکلات استفاده می شود
بسیار رایج است و در بسیاری از مکانهای مختلف دیده میشود - اغلب به صورت طنز در توضیحات نوشتاری استفاده میشود
زمانی استفاده می شود که می گویند شما می توانید چیزی را در مکان های مختلف بسیار ببینید
منطقه وسیعی از زمین باز در یک شهر یا روستا که مردم در آن پیاده روی یا ورزش می کنند
در بسیاری از مکان ها یا برای بسیاری از افراد یکسان است
سطح اولیه ادبی که از کسی انتظار دارید
واقعیتی که همه می دانند
متعلق به دو یا چند نفر یا چیزهایی که متعلق به یا مشترک هستند
اگر کاری برای مصلحت عمومی انجام شود، برای کمک به همه انجام می شود
برای رسیدن به چیزی با کسی همکاری کردن
نوعی طبقه اجتماعی پایین
منطقه ای از چمن که همه مجاز به استفاده از آن هستند، معمولاً در یک روستا یا نزدیک آن
به اشتراک گذاشتن علایق، تجربیات یا ویژگی های دیگر با کسی یا چیزی
مانند کسی یا چیزی
اغلب در بسیاری از مکان ها یا در میان افراد زیادی یافت می شود
متعلق به دو یا چند نفر یا چیزهای مشترک یا مشترک
منطقه ای از زمین چمنزار که برای استفاده همه باز است، معمولاً در نزدیکی مرکز یک شهر یا شهر
این عارضه بیشتر در بین زنان 18 تا 24 ساله دیده می شود.
میمون ها و میمون ها به قدری شبیه هستند که می توان گفت اجداد مشترکی دارند.
روباه ها در این اطراف بسیار رایج هستند.
دخترم میگوید سیاست کسلکننده است، که نگرش رایج در بین نوجوانان است.
یک مشکل/رویداد/عمل رایج
یک ویژگی/موضوع مشترک
شایع ترین نوع آسیب
سرطان سینه شایع ترین نوع سرطان در بین زنان این کشور است.
جکسون یک نام رایج انگلیسی است.
برخی از پرندگان که زمانی یک منظره معمولی بودند، اکنون کمیاب شده اند.
یک اشتباه املایی رایج
بیماری قلبی شایع ترین علت مرگ در افراد بالای 85 سال بود.
این بیماری در اسب های جوان بسیار شایع است.
آلرژی به شیر در دوران کودکی بسیار رایج است.
آنها علاقه مشترکی به عکاسی دارند.
جد/دشمن مشترک داشتن
نیاز به همکاری برای رسیدن به یک هدف مشترک
ما با هم برای یک هدف مشترک کار می کنیم.
گروه های مختلف همگی زبان عربی را یاد می گیرند، بنابراین زبان مشترکی دارند.
مالکیت مشترک زمین
این تصمیم برای مصلحت عمومی (= نفع همگان) گرفته شد.
با توافق مشترک، این زیباترین ساحل اسکاتلند است (= همه قبول دارند که اینطور است).
ویژگی های اساسی که در همه زبان های بشری مشترک است
این نگرش برای اکثر مردان جوان در نیروهای مسلح رایج است.
آثار شکسپیر در زمان خود در میان مردم عادی محبوبیت داشت.
از نظر اکثر مردم او چیزی بیش از یک جنایتکار معمولی نبود.
You'd think he'd have the common courtesy to apologize (= this would be the polite behaviour that people would expect).
شما فکر می کنید که او ادب متداول را برای عذرخواهی دارد (= این رفتار مؤدبانه ای است که مردم انتظار دارند).
این فقط نجابت رایج است که به او بفهمانیم چه اتفاقی دارد می افتد (= مردم انتظار آن را دارند).
قورباغه معمولی باغ
من یک ضبط از فاخته معمولی می خواستم.
اره ماهی در آب های اروپا رایج نیست.
او فکر می کرد که او بسیار معمولی و بی سواد است.
Their relationship is common knowledge.
رابطه آنها دانش عمومی است.
درد معده در کودکان بسیار شایع است.
این مشکلات اکنون نسبتاً رایج به نظر می رسند.
معمولی
میانگین
طبیعی
منظم
ساده
استاندارد
مرسوم
آشنا
plain
جلگه
روال
موجودی
unpretentious
بی تکلف
customary
عادی
commonplace
عمومی
generic
فروتن
humble
عابر پیاده
غیر استثنایی
pedestrian
غیر قابل توجه
unexceptional
وانیل
unnoteworthy
ملایم
vanilla
حوصله سر بر
bland
کدر
boring
تنوع باغ
dull
هک شده
خانگی
hackneyed
زمزمه
homely
ناچیز
humdrum
منثور
insignificant
اجرا شده از آسیاب
prosaic
run-of-the-mill
unconventional
غیر متعارف
منحصر بفرد
unorthodox
خاص
عجیب
غیر معمول
کنجکاو
atypical
ناهمسان
رمان
اصلی
عجیب و غریب
نا آشنا
peculiar
غیرطبیعی
quaint
استثنایی
unfamiliar
خارق العاده
abnormal
فوق العاده
bizarre
فرد
exceptional
دمدمی
fantastic
غیر عادی
fantastical
ناهنجار
دور از
queer
توپ عجیب و غریب
quirky
بی نظیر
uncommon
uncustomary
weird
aberrant
anomalous
far-out
freakish
oddball
offbeat