bury

base info - اطلاعات اولیه

bury - دفن کردن

verb - فعل

/ˈberi/

UK :

/ˈberi/

US :

family - خانواده
burial
خاکسپاری
google image
نتیجه جستجوی لغت [bury] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They killed her and buried her body.


    او را کشتند و جسدش را دفن کردند.

  • He was buried in Highgate Cemetery.


    او در قبرستان هایگیت به خاک سپرده شد.

  • Their ambitions were finally dead and buried.


    جاه طلبی های آنها سرانجام مرده و به خاک سپرده شد.

  • She's 85 and has buried three husbands.


    او 85 سال دارد و سه شوهرش را دفن کرده است.

  • We used to dig for hours, looking for buried treasure.


    ساعت ها حفاری می کردیم و به دنبال گنج مدفون می گشتیم.

  • They plan to bury a time capsule containing work from every child in the school.


    آنها قصد دارند یک کپسول زمانی حاوی آثار همه بچه های مدرسه را دفن کنند.

  • The dog had buried its bone in the garden.


    سگ استخوانش را در باغ دفن کرده بود.

  • The waste is buried deep underground.


    زباله ها در اعماق زمین دفن می شوند.

  • A landslide buried about 25 people yesterday.


    رانش زمین روز گذشته حدود 25 نفر را مدفون کرد.

  • The house was buried under ten feet of snow.


    خانه زیر ده فوت برف مدفون بود.

  • Another vehicle was found buried under rubble.


    خودروی دیگری که زیر آوار مدفون شده بود پیدا شد.

  • The miners were buried alive when the tunnel collapsed.


    با فروریختن تونل معدنچیان زنده به گور شدند.

  • Your letter got buried under a pile of papers.


    نامه شما زیر انبوهی از کاغذها دفن شد.

  • He buried his face in his hands and wept.


    صورتش را بین دستانش فرو کرد و گریست.

  • She had learnt to bury her feelings.


    او یاد گرفته بود که احساساتش را دفن کند.

  • He walked slowly his hands buried in his pockets.


    آهسته راه می رفت و دستانش را در جیبش فرو کرده بود.

  • She always has her head buried in a book.


    او همیشه سرش را در یک کتاب فرو کرده است.

  • After not speaking to each other for years, the two brothers decided to bury the hatchet.


    این دو برادر پس از سال‌ها صحبت نکردن با یکدیگر، تصمیم گرفتند این هچ را دفن کنند.

  • Unfortunately he buried the lede in the last paragraph of the story.


    متأسفانه او در پاراگراف آخر داستان لد را به خاک سپرده است.

  • The king is dead and lies buried at Jedburgh Abbey.


    پادشاه مرده است و در ابی جدبورگ دفن شده است.

  • Those people are now all dead and buried.


    این افراد اکنون همه مرده و دفن شده اند.

  • He picked a berry from the bush.


    او یک توت از بوته چید.

  • Many people actually did bury treasure in the sand.


    بسیاری از مردم در واقع گنج را در شن دفن کردند.

  • The building was now buried under ten feet of soil.


    اکنون ساختمان زیر ده فوت خاک مدفون شده بود.

  • He was buried up to his neck in sand.


    او را تا گردن در ماسه دفن کردند.

  • a fallen tree trunk almost completely buried in the long grass


    تنه درخت افتاده تقریباً به طور کامل در علف های بلند مدفون شده است

  • her deeply buried pain


    درد عمیقا مدفون او

  • What secrets lie buried in the past?


    چه رازهایی در گذشته دفن شده است؟

  • His father is buried in the cemetery on the hill.


    پدرش در قبرستانی روی تپه به خاک سپرده شده است.

  • The dog trotted off to bury its bone.


    سگ یورش برد تا استخوانش را دفن کند.

  • buried treasure


    گنج دفن شده

synonyms - مترادف
  • embed


    جاسازی کنید


  • فرو رفتن

  • implant


    ایمپلنت

  • submerge


    غوطه ور شدن

  • insert


    درج کنید


  • رانندگی کنید


  • ثابت

  • fix


    کلبه

  • lodge


    ریشه


  • گیاه


  • سنگر گرفتن

  • entrench


    بستر

  • enroot


    ریشه کردن

  • bed


    تنظیم

  • ingrain


    محل

  • set


    تورفتگی


  • حباب کردن

  • intrench


    installUS

  • engrain


    installUK

  • installUS


    تأثیر

  • instalUK


    infix


  • منبت کاری

  • infix


    جاسازی شود

  • inlay


    سپرده

  • imbed


    بستن

  • deposit


    غوطه

  • fasten


    چکش در

  • plunge


    رام در

  • hammer in


  • ram in



antonyms - متضاد
  • uncover


    برملا کردن

  • extract from


    استخراج از


  • کندن

لغت پیشنهادی

sympathizers

لغت پیشنهادی

respecting

لغت پیشنهادی

militia