percentage

base info - اطلاعات اولیه

percentage - درصد

noun - اسم

/pərˈsentɪdʒ/

UK :

/pəˈsentɪdʒ/

US :

family - خانواده
percent
درصد
google image
نتیجه جستجوی لغت [percentage] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • What percentage of the population is/are overweight?


    چند درصد از جمعیت دارای اضافه وزن هستند؟

  • A high percentage of the female staff are part-time workers.


    درصد بالایی از کارکنان زن را کارگران پاره وقت تشکیل می دهند.

  • a large/small/low percentage


    درصد بزرگ/کوچک/کم

  • The figure is expressed as a percentage.


    این رقم به صورت درصد بیان می شود.

  • The results were analysed in percentage terms.


    نتایج بر حسب درصد مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

  • Interest rates are expected to rise by one percentage point (= a unit of one per cent).


    انتظار می رود نرخ بهره یک واحد درصد (= واحد یک درصد) افزایش یابد.

  • He gets a percentage for every car sold.


    او به ازای هر ماشین فروخته شده درصدی دریافت می کند.

  • The artist's agent receives commission on a percentage basis.


    نماینده هنرمند به صورت درصدی پورسانت دریافت می کند.

  • Tax rates fell by 3.4 percentage points.


    نرخ مالیات 3.4 درصد کاهش یافت.

  • Our region accounts for a disproportionate percentage of new infections.


    منطقه ما دارای درصد نامتناسبی از عفونت های جدید است.

  • In wealthier nations food represents a smaller percentage of overall consumer spending.


    در کشورهای ثروتمندتر غذا نشان دهنده درصد کمتری از هزینه های کلی مصرف کننده است.

  • Insurance contributions are paid at a fixed percentage rate on all earnings.


    سهم بیمه با درصد ثابتی از تمام درآمدها پرداخت می شود.

  • Medical expenditure percentages ranged from 3.9% in Arizona to 9.8% in Delaware.


    درصد هزینه های پزشکی از 3.9٪ در آریزونا تا 9.8٪ در دلاور متغیر بود.

  • That percentage declined to 49.7 in 2006.


    این درصد در سال 2006 به 49.7 کاهش یافت.

  • The area has a high percentage of unemployed men.


    این منطقه دارای درصد بالایی از مردان بیکار است.

  • The disease affects a greater percentage of men than women.


    این بیماری درصد بیشتری از مردان را نسبت به زنان مبتلا می کند.

  • The numbers are relatively low in percentage terms.


    اعداد از نظر درصد نسبتاً پایین هستند.

  • This figure can be expressed as a percentage of the total.


    این رقم را می توان به صورت درصدی از کل بیان کرد.

  • Unemployment has fallen by two percentage points this month.


    نرخ بیکاری در این ماه دو درصد کاهش یافته است.

  • What percentage of women own a car?


    چند درصد از زنان ماشین دارند؟

  • Young women comprise a large percentage of our clients.


    زنان جوان درصد زیادی از مشتریان ما را تشکیل می دهند.


  • درصد افزایش متوسط ​​حقوق

  • What percentage of women return to work after having a baby?


    چند درصد از زنان پس از بچه دار شدن به سر کار باز می گردند؟

  • Interest rates have risen by two percentage points.


    نرخ بهره دو درصد افزایش یافته است.

  • There's no percentage in working such long hours.


    هیچ درصدی در کار کردن با این ساعت های طولانی وجود ندارد.

  • There’s no percentage in working long hours if you don’t plan to stay in that job.


    اگر قصد ندارید در آن شغل بمانید، هیچ درصدی در ساعات طولانی کار وجود ندارد.

  • TV ratings are based on the percentage of sets tuned to a particular program.


    رتبه بندی تلویزیون بر اساس درصد مجموعه های تنظیم شده برای یک برنامه خاص است.

  • A high percentage of their customers order their goods online.


    درصد بالایی از مشتریان آنها کالاهای خود را به صورت آنلاین سفارش می دهند.

  • Gross margin as a percentage of net sales for the year was 45%.


    حاشیه ناخالص به عنوان درصدی از فروش خالص برای سال 45٪ بود.

  • The fees are usually expressed as a percentage of the selling price.


    کارمزدها معمولاً به صورت درصدی از قیمت فروش بیان می شود.

  • Some ISA providers charge on a percentage basis while others use flat fees.


    برخی از ارائه دهندگان ISA بر اساس درصد هزینه می گیرند، در حالی که برخی دیگر از هزینه های ثابت استفاده می کنند.

synonyms - مترادف

  • تناسب، قسمت


  • نسبت


  • مقیاس


  • درجه

  • fraction


    کسر

  • percentile


    صدک


  • نرخ

  • quota


    سهمیه، سهم

  • aggregate


    تجمیع

  • quotient


    ضریب


  • بخش

  • proportionality


    تناسب


  • میزان


  • وسعت


  • اشتراک گذاری

  • comparative extent


    وسعت مقایسه ای

  • comparative number


    عدد مقایسه ای


  • مقدار نسبی


  • استاندارد

  • per cent


    درصد


  • اندازه گرفتن


  • وزن


  • ارتباط

  • correspondence


    مکاتبات

  • correlation


    همبستگی


  • رابطه


  • ترتیب

  • equation


    معادله


  • تعادل

  • quantitative relation


    رابطه کمی

antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

ascendant

لغت پیشنهادی

BMI

لغت پیشنهادی

braggart