stress

base info - اطلاعات اولیه

stress - فشار

noun - اسم

/stres/

UK :

/stres/

US :

family - خانواده
stressed
تاکید کرد
stressful
پر استرس
stress
فشار
google image
نتیجه جستجوی لغت [stress] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • emotional/mental stress


    استرس عاطفی/روانی


  • برای رنج بردن از استرس

  • to relieve/reduce/alleviate stress


    برای تسکین / کاهش / کاهش استرس

  • Things can easily go wrong when people are under stress.


    وقتی افراد تحت استرس هستند، همه چیز به راحتی ممکن است اشتباه پیش برود.

  • The incident has caused enormous stress and anxiety to my family.


    این حادثه باعث استرس و اضطراب شدید خانواده ام شده است.

  • We all sometimes struggle with the stresses and strains of daily life.


    همه ما گاهی اوقات با استرس ها و فشارهای زندگی روزمره دست و پنجه نرم می کنیم.


  • چگونه می توانیم به جوانان کمک کنیم تا با استرس امتحانات کنار بیایند؟

  • stress-related illnesses


    بیماری های مرتبط با استرس

  • stress management (= dealing with stress)


    مدیریت استرس (= مقابله با استرس)

  • The release of the stress hormone cortisol is part of the human stress response.


    ترشح هورمون استرس کورتیزول بخشی از پاسخ استرس انسان است.


  • استرس اغلب عاملی در ایجاد بیماری طولانی مدت است.


  • تعداد کمی از ما می توانیم استرس شغلی را درک کنیم که در آن یک اشتباه روزمره می تواند به قیمت زندگی تمام شود.

  • When you have an injury you start putting stress on other parts of your body.


    هنگامی که آسیب می بینید، شروع به وارد کردن استرس به سایر قسمت های بدن خود می کنید.

  • Little is known about the effects of water stress on plants.


    اطلاعات کمی در مورد اثرات تنش آبی بر گیاهان وجود دارد.

  • The building was condemned because of the damage caused by excessive heat stress.


    این ساختمان به دلیل آسیب ناشی از استرس گرمایی بیش از حد محکوم شد.


  • ارگانیسم های مختلف به استرس محیطی واکنش متفاوتی نشان می دهند (= آسیب به محیط زیست ناشی از فعالیت های انسانی یا رویدادهای طبیعی).

  • a stress fracture of the foot (= one caused by such pressure)


    شکستگی فشاری پا (= شکستگی ناشی از چنین فشاری)

  • We worked on pronunciation, stress and intonation.


    ما روی تلفظ، استرس و لحن کار کردیم.

  • There's a stress on the second syllable.


    روی هجای دوم تاکید وجود دارد.

  • In ‘strategic’ the stress falls on the second syllable


    در استراتژیک تاکید بر هجای دوم است

  • She lays great stress on punctuality.


    او روی وقت شناسی تاکید زیادی دارد.


  • من فکر می‌کنم که شرکت روی هزینه‌ها تاکید زیادی می‌کند و روی کیفیت کافی نیست.


  • افرادی که بیشتر در برابر استرس گرمایی آسیب پذیر هستند، افراد مسن هستند.

  • She was unable to attend because of the pressures of work.


    او به دلیل فشارهای کاری نتوانست در آن شرکت کند.


  • تنش عصبی

  • I found it a strain looking after four children.


    من آن را یک فشار برای مراقبت از چهار کودک دیدم.

  • An overcrowded workplace can be a major source of stress.


    یک محل کار شلوغ می تواند منبع اصلی استرس باشد.

  • He's been under a lot of stress lately.


    او اخیراً تحت استرس زیادی بوده است.

  • Parenting under stress can be extremely difficult.


    والدین تحت استرس می تواند بسیار دشوار باشد.


  • بورس تحصیلی به او این امکان را می دهد که بدون استرس نگرانی در مورد پول، روی مطالعه تمرکز کند

  • I was signed off work with stress (= suffering from stress).


    من با استرس (= رنج از استرس) از کار اخراج شدم.

synonyms - مترادف

  • اضطراب

  • strain


    نژاد


  • فشار


  • تنش


  • نگران بودن

  • trauma


    ضربه

  • distress


    پریشانی

  • nervousness


    عصبی بودن

  • tenseness


    عذاب، عذاب دادن

  • hassle


    بار


  • دشواری


  • مشکل


  • ناراحتی

  • disquiet


    بی قراری

  • disquietude


    وحشت

  • dread


    غم و اندوه

  • grief


    سختی

  • hardship


    ظلم

  • oppression


    درد


  • رنج کشیدن

  • restlessness


    دلهره

  • suffering


    مصیبت

  • trepidation


    عذاب

  • affliction


    زنگ خطر. هشدار

  • agony


    دلواپسی

  • alarm


    اتساع

  • apprehensiveness


    ترس

  • distention


    بال بال زدن


  • fearfulness


  • flutter


antonyms - متضاد
  • calm


    آرام

  • calmness


    آرامش

  • composure


    خونسردی


  • سهولت

  • levelheadedness


    هموار بودن

  • patience


    صبر


  • صلح

  • assurance


    اطمینان

  • certainty


    یقین - اطمینان - قطعیت

  • collectedness


    جمع آوری


  • اعتماد به نفس

  • coolheadedness


    عدم اغتشاش

  • equanimity


    متانت

  • imperturbability


    سنگفرید

  • poise


    رواقی گری

  • relaxation


    غیرقابل انعطاف

  • sangfroid


    آتاراکسی

  • stoicism


    اعتماد

  • unflappability


    تسکین

  • aplomb


    آرامش انگلستان

  • ataraxia


    آرامش ایالات متحده

  • ataraxy


    قناعت


  • شادی


  • راحتی

  • tranquillityUK


  • serenity


  • tranquilityUS


  • contentment


  • peacefulness


  • happiness



لغت پیشنهادی

plank

لغت پیشنهادی

pregnancy

لغت پیشنهادی

booted