diet

base info - اطلاعات اولیه

diet - رژیم غذایی

noun - اسم

/ˈdaɪət/

UK :

/ˈdaɪət/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [diet] در گوگل
description - توضیح

  • روشی از غذا خوردن که در آن شما فقط غذاهای خاصی را برای کاهش وزن یا بهبود سلامت خود می خورید


  • نوع غذایی که یک شخص یا حیوان هر روز می خورد


  • یک جلسه رسمی برای بحث در مورد مسائل سیاسی یا کلیسا


  • مقدار و نوع غذایی که می خورید را محدود کنید تا لاغرتر شوید

  • diet drinks or foods contain less sugar or fat than ordinary ones


    نوشیدنی ها یا غذاهای رژیمی حاوی قند یا چربی کمتری نسبت به انواع معمولی هستند


  • غذا و نوشیدنی که معمولاً توسط یک فرد یا گروه خورده یا نوشیده می شود

  • an eating plan in which someone eats less food or only particular types of food because they want to become thinner or for medical reasons


    یک برنامه غذایی که در آن کسی غذای کمتری می خورد یا فقط انواع خاصی از غذا را می خورد، زیرا می خواهد لاغرتر شود یا به دلایل پزشکی


  • نوع خاصی از چیزهایی که تجربه می کنید یا به طور منظم انجام می دهید یا طیف محدودی از فعالیت ها

  • Diet food or drink contains less sugar or fat than the usual type and often contains an artificial sweetener


    غذا یا نوشیدنی رژیمی حاوی قند یا چربی کمتری نسبت به نوع معمول است و اغلب حاوی یک شیرین کننده مصنوعی است


  • برای محدود کردن غذا و/یا نوشیدنی که می خورید، به خصوص برای کاهش وزن


  • غذا و نوشیدنی که معمولا توسط یک فرد یا گروه مصرف می شود


  • رژیم غذایی نیز به غذا و نوشیدنی خاصی گفته می شود که وقتی نمی توانید هر چه می خواهید بخورید یا بنوشید به آن محدود می شوید


  • برای محدود کردن غذایی که مصرف می کنید، به ویژه به منظور کاهش وزن

  • (of food or drink) containing much less sugar than usual and often sweetened artificially, or containing less fat than usual


    (از غذا یا نوشیدنی) حاوی قند بسیار کمتر از حد معمول و اغلب به صورت مصنوعی شیرین شده یا حاوی چربی کمتر از حد معمول

  • The doctor told Tom to quit smoking and go on a diet.


    دکتر به تام گفت که سیگار را ترک کند و رژیم بگیرد.

  • Should I go on a diet?


    آیا باید رژیم بگیرم؟

  • For 27 years in the jungles of Guam, Yokoi survived on a diet of shrimp, coconuts, snails, frogs and rats.


    یوکوی به مدت 27 سال در جنگل های گوام با رژیم غذایی متشکل از میگو، نارگیل، حلزون، قورباغه و موش زنده ماند.

  • There is a natural wastage of at least five percent on any diet.


    در هر رژیم غذایی حداقل پنج درصد اتلاف طبیعی وجود دارد.

  • Doctors and other experts also recognise how important a balanced diet is for a child's normal development.


    پزشکان و سایر متخصصان نیز تشخیص می دهند که رژیم غذایی متعادل چقدر برای رشد طبیعی کودک اهمیت دارد.

  • The secret to a longer life is a balanced diet and regular exercise.


    راز طول عمر بیشتر، رژیم غذایی متعادل و ورزش منظم است.

  • Bob's idea of a balanced diet left something to be desired.


    ایده باب در مورد یک رژیم غذایی متعادل چیزهایی را برای خود باقی گذاشت.

  • a low-fat diet rich in fruits and vegetables


    یک رژیم غذایی کم چرب سرشار از میوه ها و سبزیجات

  • Since his heart attack Brice has been on a salt-free diet.


    از زمان حمله قلبی، بریس رژیم غذایی بدون نمک داشته است.

  • The Italians have a good healthy diet and lifestyle.


    ایتالیایی ها رژیم غذایی سالم و سبک زندگی خوبی دارند.


  • دکتر به او گفت که مقدار چربی را در رژیم غذایی خود کاهش دهد.

  • Was Handy Man beginning to include meat in his diet?


    آیا هندی من شروع به گنجاندن گوشت در رژیم غذایی خود کرده بود؟

  • So many diets appear to have no connection with calories.


    بنابراین به نظر می رسد بسیاری از رژیم های غذایی هیچ ارتباطی با کالری ندارند.

  • This new diet involves eating very small amounts throughout the day.


    این رژیم جدید شامل خوردن مقادیر بسیار کم در طول روز است.

  • 150,000 Californians die each year from diseases related to a poor diet.


    سالانه 150000 کالیفرنیایی بر اثر بیماری های مرتبط با رژیم غذایی نامناسب جان خود را از دست می دهند.

  • People in the coastal region live on a staple diet of rice and fish.


    مردم منطقه ساحلی با رژیم غذایی اصلی برنج و ماهی زندگی می کنند.

  • I've tried all the diets and they never work.


    من همه رژیم ها را امتحان کرده ام و هیچ وقت جواب نمی دهند.

example - مثال
  • to eat a healthy balanced diet


    برای داشتن یک رژیم غذایی سالم و متعادل

  • I loved the Japanese diet of rice vegetables and fish.


    من عاشق رژیم ژاپنی برنج، سبزیجات و ماهی بودم.

  • a vegetarian/vegan diet


    رژیم گیاهخواری/وگان

  • The traditional Mediterranean diet is fairly high in fat.


    رژیم غذایی مدیترانه ای سنتی نسبتاً سرشار از چربی است.


  • برای دریافت مشاوره در مورد رژیم غذایی

  • He followed a strict low-fat diet.


    او یک رژیم غذایی سخت کم چرب را دنبال کرد.

  • I decided to go on a diet (= to lose weight) before my holiday.


    تصمیم گرفتم قبل از تعطیلاتم رژیم بگیرم (= کاهش وزن).

  • She is trying to lose weight through diet and exercise.


    او سعی می کند با رژیم غذایی و ورزش وزن کم کند.

  • diet drinks (= with fewer calories than normal)


    نوشیدنی های رژیمی (= با کالری کمتر از حد معمول)

  • Lose pounds with our new diet plan!


    با برنامه رژیم غذایی جدید ما وزن کم کنید!

  • Children today are brought up on a diet of video games and TV on demand.


    کودکان امروزه با رژیم بازی های ویدیویی و تلویزیون بر حسب تقاضا بزرگ می شوند.

  • It is important to eat a balanced diet.


    مهم است که یک رژیم غذایی متعادل داشته باشید.


  • افراد در صورت داشتن رژیم غذایی مناسب می توانند راحت تر با عفونت مبارزه کنند.

  • She was told to change her diet and quit smoking.


    به او گفته شد که رژیم غذایی خود را تغییر دهد و سیگار را ترک کند.

  • The animal's diet consists mainly of grasses.


    رژیم غذایی حیوان عمدتاً از علف ها تشکیل شده است.

  • These animals live on a mainly vegetarian diet.


    این حیوانات با رژیم غذایی عمدتا گیاهخواری زندگی می کنند.

  • They had to survive on a diet of insects and berries.


    آنها مجبور بودند با رژیم غذایی حاوی حشرات و انواع توت ها زنده بمانند.

  • They were fed on a diet of rice and vegetables.


    آنها با رژیم غذایی حاوی برنج و سبزیجات تغذیه می شدند.

  • a diet rich in vitamins and minerals


    رژیم غذایی سرشار از ویتامین ها و مواد معدنی


  • مقدار چربی در رژیم غذایی شما

  • For general advice on diet see pages 26–27.


    برای توصیه های کلی در مورد رژیم غذایی، به صفحات 26-27 مراجعه کنید.

  • Magazines are always full of fashionable new diets.


    مجلات همیشه پر از رژیم های غذایی جدید و مد روز هستند.

  • Crash diets are not the best way to lose weight.


    رژیم‌های کرش بهترین راه برای کاهش وزن نیستند.

  • I have to stick to a low-fat diet.


    من باید به رژیم غذایی کم چرب پایبند باشم.

  • I'd love a dessert, but I'm on a diet.


    من دوست دارم دسر بخورم، اما رژیم دارم.

  • If you follow this diet you're bound to lose weight.


    اگر از این رژیم پیروی کنید، لاغر خواهید شد.

  • They're on a special high-protein diet.


    آنها در یک رژیم غذایی با پروتئین بالا هستند.

  • Diet varies between different countries in the world.


    رژیم غذایی در کشورهای مختلف جهان متفاوت است.

  • a healthy/balanced/varied diet


    یک رژیم غذایی سالم / متعادل / متنوع

  • Rice is the staple diet (= most important food) of many people in China.


    برنج رژیم غذایی اصلی (= مهمترین غذا) بسیاری از مردم چین است.

  • The children seem to exist on a diet of fried food.


    به نظر می رسد که بچه ها در رژیم غذایی غذاهای سرخ شده وجود دارند.

synonyms - مترادف

  • سریع

  • abstinence


    پرهیز


  • رژیم

  • dietary


    غذایی

  • regimen


    گرسنگی

  • starvation


    برنامه غذایی

  • dietary programme


    رژیم غذایی

  • dietary regime


    محدودیت غذایی


  • محدودیت کالری

  • calorie restriction


    رژیم غذایی تصادفی


  • تغذیه درمانی

  • dietary regimen


    رژیم غذایی محدود

  • nutritional therapy


    محدودیت مصرف غذا

  • restricted diet


    برنامه کاهش وزن

  • restricted food intake


    دوره روزه داری

  • weight-reduction plan


    روزه داری

  • period of fasting


    ممتنع

  • fasting


    اعتصاب غذا

  • abstention


    خشکی خواری

  • hunger strike


    پاکسازی

  • famishment


    دوره پرهیز

  • xerophagy


    قحطی

  • cleansing


    محرومیت

  • hunger


  • period of abstinence


  • famine


  • deprivation


antonyms - متضاد
  • binge


    پرخوری

  • indulgence


    زیاده خواهی

لغت پیشنهادی

lifestyle

لغت پیشنهادی

inconvenienced

لغت پیشنهادی

fractional