put
put - قرار دادن
verb - فعل
UK :
US :
برای حرکت دادن چیزی به مکان یا موقعیت خاص، به خصوص با استفاده از دستان خود
وادار کردن کسی در موقعیتی قرار بگیرد یا احساسی داشته باشد
نوشتن یا چاپ چیزی یا علامت گذاری با قلم یا مداد
گفتن یا نوشتن چیزی با استفاده از کلمات به روشی خاص
سوال پرسیدن یا پیشنهاد دادن، به خصوص برای جلب نظر یا موافقت کسی
وادار کردن کسی یا چیزی به کار یا انجام کاری یا استفاده از آن
در نظر گرفتن چیزی که دارای سطح خاصی از اهمیت یا کیفیت است
ترتیب دادن اینکه کسی به جایی برود یا مجبورش کند به آنجا برود
پرتاب شوت (= توپ هوی فلزی) در مسابقه ورزشی
انتقال چیزی به مکانی خاص
قرار دادن چیزی با دقت در جایی
قرار دادن کسی یا چیزی با احتیاط روی یک سطح صاف
با دقت چیزی را در موقعیت مناسب قرار دادن
با یک حرکت سریع چیزی را در جایی قرار دادن
گذاشتن چیزی در فضا یا ظرفی به سرعت یا بی احتیاطی
به سرعت یا بی دقت چیزی را در جایی قرار دادن
گذاشتن چیزی در جایی بی دقت و نامرتب
قرار دادن سریع چیزی در جایی، معمولاً برای مدت کوتاهی
قرار دادن چیزی در جایی ناگهانی یا به زور
چیزی را برای مدت بسیار کوتاهی در یک مایع قرار داده و دوباره آن را خارج کنید
قرار دادن چیزی به سرعت، محکم و عمیق در یک مایع
قرار دادن چیزی مانند یک تکه نان یا کیک در یک نوشیدنی یا سوپ داغ قبل از خوردن آن
چیزی را در یک مایع عمیق قرار دهید تا کاملاً پوشانده شود
ارائه پیشنهاد، برنامه ریزی و غیره به گروهی از افراد که می توانند آن را بپذیرند یا رد کنند
برای امضای نامه، سند و غیره مبنی بر اینکه با آنچه در آن نوشته شده موافق هستید
another name for PUT OPTION (=the right to sell shares etc at a particular price within a specific period of time)
نام دیگری برای PUT OPTION (=حق فروش سهام و غیره با قیمتی خاص در یک دوره زمانی خاص)
حرکت دادن چیزی یا کسی به مکان، موقعیت یا جهت مشخص شده
چیزی بنویسم
برای بیان چیزی در کلمات
گفتن اینکه فکر می کنید قیمت یا ارزش چیزی چیست
برای توصیف نحوه بیان یک رویداد یا نظر استفاده می شود
لطفاً موارد را آنجا بگذارید.
تو قهوه من شکر ریختی؟
اگر به کاغذ بیشتری نیاز دارید دست خود را بالا بیاورید.
مشتش را از در شیشه ای عبور داد.
خانواده اش او را به خانه سالمندان منتقل کردند.
سالی بود که آمریکایی ها مردی را روی ماه گذاشتند.
مجبور شدیم روی همه درها قفل جدید بگذاریم.
اسمت را اینجا بگذار
جمعه ساعت 11؟ من آن را در دفتر خاطراتم می گذارم.
من نتوانستم آنچه را که او گذاشته بود بخوانم.
من مسئول دفتر شدم.
این حادثه او را در روحیه بدی قرار داد.
خودت را جای من بگذار چه کار می کردی؟
سعی کردم موضوع را در چشم انداز قرار دهم.
خودتان را در معرض خطر قرار ندهید
من مصمم هستم که همه چیز را درست کنم.
وقت آن بود که پیشنهاد آنها را عملی کنیم.
این مصدومیت جدید او را برای چند هفته از میادین دور خواهد کرد.
او ری را با تفنگ نگهبانی داد.
شغل جدید او فشار زیادی بر او وارد کرده است.
او را تحت فشار قرار دادند تا استعفا دهد.
وقت آن است که جلوی این رفتار کودکانه را بگیرید.
او آن را بسیار با درایت بیان کرد.
به زبان ساده پیشنهاد آنها را می پذیریم یا ورشکست می شویم.
به زبان ساده، فیلم یک شاهکار است.
به اختصار اذیت شدم (= به شدت عصبانی شدم).
به صراحت بگویم، این پروژه یک فاجعه بود.
او بیش از حد قابل اعتماد بود - یا به عبارت دیگر، او سر برای تجارت نداشت.
گوشت - چگونه بگذارم؟ - کمی زیاده روی شده بود.
As T.S. Eliot puts it…
همانطور که T.S. الیوت می گوید…
او هرگز سعی نکرده بود این احساس را در قالب کلمات بیان کند.
قرار دادن
محل
موقعیت
تنظیم
deposit
سپرده
situate
چوب
ترک کردن
پارک
گیاه
حل کن
ثابت
لاغر
زباله
dump
پشتیبانی
prop
باقی مانده
بانگ
bung
تاسيس كردن
پلانک
plonk
انبار کردن
stow
چنگ زدن
emplace
ژست
plunk
خلع کردن
در معرض قرار دادن
depose
پرده
dispose
شلوغ کردن
drape
جاسازی کنید
plop
installUK
posit
installUS
embed
instalUK
installUS
برداشتن
displace
جابجا کند
حرکت
گرفتن
روشن
تغییر مکان
انتقال
relocate
نقل مکان
کنار کشیدن
extract
استخراج کردن
unsettle
بی قرار
unload
تخلیه
بیرون بردن
بردن
reposition
تغییر موقعیت
dislocate
دررفتگی
subtract
تفریق کردن
جمع آوری
budge
تکان دادن
بلند کردن
disarrange
بر هم زدن
کشیدن
خلاص شدن از شر
تبعید کردن
banish
از بین بردن
نابجا
misplace
تعویض
تنظیم مجدد
rearrange
ترک کردن
رد کردن