experience
experience - تجربه
noun - اسم
UK :
US :
دانش یا مهارتی که از انجام یک کار یا فعالیت یا فرآیند انجام آن به دست می آورید
knowledge that you gain about life and the world by being in different situations and meeting different people or the process of gaining this
دانشی که در مورد زندگی و دنیا با قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و ملاقات با افراد مختلف و یا روند به دست آوردن آن به دست می آورید
something that happens to you or something you do especially when this has an effect on what you feel or think
چیزی که برای شما اتفاق می افتد یا کاری که انجام می دهید، به خصوص زمانی که این روی احساس یا فکر شما تأثیر می گذارد
اگر مشکل، رویداد یا موقعیتی را تجربه کنید، برای شما اتفاق می افتد یا بر شما تأثیر می گذارد
برای احساس یک احساس خاص، درد و غیره
دانش یا مهارتی که از انجام یک کار خاص به دست می آید
a record of the difference in amount between claims made by insured people and money they pay for their insurance policies. This information is used by insurance companies to calculate the amount people should pay for their insurance policies
سابقه تفاوت مبلغ بین خسارت بیمه شدگان و پولی که برای بیمه نامه خود پرداخت می کنند. این اطلاعات توسط شرکت های بیمه برای محاسبه مبلغی که افراد باید برای بیمه نامه های خود بپردازند استفاده می شود
(فرایند کسب) دانش یا مهارت از انجام، دیدن یا احساس چیزها
اتفاقی که برای شما می افتد و بر احساس شما تأثیر می گذارد
راهی که اتفاقی می افتد و احساسی که در شما ایجاد می کند
اگر چیزی را تجربه کنید، برای شما اتفاق می افتد یا آن را احساس می کنید
(the process of getting) knowledge or skill that is obtained from doing, seeing, or feeling things, or something that happens which has an effect on you
(فرایند کسب) دانش یا مهارتی که از انجام، دیدن یا احساس چیزها یا اتفاقی که روی شما اثر می گذارد به دست می آید.
اتفاقی برای شما بیفتد یا کاری را انجام دهید یا احساس کنید
knowledge or skill that you get from doing, seeing, or feeling things, or the process of getting this
دانش یا مهارتی که از انجام دادن، دیدن یا احساس کردن چیزها یا فرآیند به دست آوردن آن به دست می آورید
اگر چیزی را تجربه کنید، برای شما اتفاق می افتد یا روی شما تأثیر می گذارد
Simulators are very realistic, but they don't compare to the actual experience of flying an airplane.
شبیه سازها بسیار واقع بینانه هستند، اما با تجربه واقعی پرواز با هواپیما مقایسه نمی شوند.
من می توانم شخصیت را توسعه دهم و تجربیات مختلفی داشته باشم.
تنها زندگی کردن برای او تجربه خوبی بوده است.
هانا پس از بازنشستگی، کتابی درباره تجربیات خود به عنوان گزارشگر جنگ نوشت.
On the contrary, he is still campaigning on his resume and the argument that his experience is what his party needs.
برعکس، او همچنان بر اساس رزومه خود و این استدلال که تجربه او چیزی است که حزبش به آن نیاز دارد، مبارزات انتخاباتی می کند.
او بسیار باهوش و جاه طلب است اما تجربه زیادی ندارد.
He has had no experience of democracy.
او هیچ تجربه ای از دموکراسی نداشته است.
من کمی تجربه کار در هتل دارم.
او تجربه زیادی در مواجهه با شرایط سخت دارد.
The regulation will be through training and a points system based on experience gained in mediation.
مقررات از طریق آموزش و سیستم امتیازدهی بر اساس تجربیات به دست آمده در میانجیگری خواهد بود.
نکات یا تجربیات مربوط به کار در خانه ها را به خانه کار ارسال کنید.
Have you had any previous experience as a construction worker?
آیا سابقه کار به عنوان کارگر ساختمانی را داشته اید؟
این شغل به پنج سال سابقه منشی نیاز دارد.
Fourth it can aid the process of life review and fifth it is an enjoyable and stimulating experience.
چهارم، می تواند به روند مرور زندگی کمک کند، و پنجم، تجربه ای لذت بخش و محرک است.
این شغل به دو سال سابقه تدریس نیاز دارد.
امشب در شبکه 4، جوانان در مورد تجربیات نژادپرستی خود بحث خواهند کرد.
عدم تجربه عملی من یک نقطه ضعف بود.
آیا تجربه قبلی از این نوع کار را دارید؟
این رویکرد جدید از سالها تجربه در آموزش خواندن به کودکان استفاده می کند.
یک پزشک با تجربه در برخورد با بیمارانی که از استرس رنج می برند
He gained extensive experience in the field of artificial intelligence whilst working on the project.
او در حین کار بر روی این پروژه، تجربه زیادی در زمینه هوش مصنوعی به دست آورد.
من بیش از ده سال سابقه معلمی دارم.
The course provides hands-on experience with various systems.
این دوره تجربه عملی با سیستم های مختلف را ارائه می دهد.
او دستمزد زیادی دریافت نمی کرد اما همه اینها تجربه خوبی بود.
همه ما با تجربه یاد می گیریم.
بازیکن جدید تجربه زیادی را برای تیم به ارمغان خواهد آورد.
تجربه به من آموخته است که زندگی می تواند بسیار ناعادلانه باشد.
تجربه نشان می دهد که این استراتژی همیشه جواب نمی دهد.
کتاب بر اساس تجربه شخصی است.
مهم این است که تلاش کنید و از تجربه یاد بگیرید.
او از تجربه گذشته می دانست که آن به راحتی تسلیم نمی شود.
In my experience very few people really understand the problem.
در تجربه من، تعداد کمی از مردم واقعاً مشکل را درک می کنند.
He had first-hand experience of poverty.
او تجربه دست اول فقر را داشت.
تجربه جمعی زندگی روزمره
a unique/positive/wonderful experience
یک تجربه منحصر به فرد / مثبت / شگفت انگیز
با ارسال ایمیل به آدرس زیر، تجربیات خود را از والدین به اشتراک بگذارید.
هدف ما ارائه تجربه یک عمر به مهمانانمان است.
این اولین تجربه او از زندگی تنها بود.
این نمایشنامه بر اساس تجربیات زندگی خودش ساخته شده است.
He found the whole experience traumatic.
او کل این تجربه را آسیب زا دید.
Losing four matches in a row proved a valuable learning experience (= it showed the players what they need to improve).
از دست دادن چهار مسابقه متوالی یک تجربه یادگیری ارزشمند را به اثبات رساند (= به بازیکنان نشان داد که به چه چیزی نیاز دارند تا پیشرفت کنند).
زندگی در آفریقا با خانه بسیار متفاوت بود و کاملاً یک تجربه (= برای ما غیرمعمول).
ما به طور مداوم به دنبال راه هایی برای بهبود تجربه مشتری هستیم.
از یک تجربه ناهار خوری عالی با خدمات با کیفیت لذت ببرید.
فرمهای موسیقی مانند جاز که از تجربه سیاهپوستان آمریکایی پدید آمدند
ما پول زیادی از دست دادیم، اما آن را صرف تجربه کردیم.
Rolls Royce's unrivalled experience in high technology manufacturing
تجربه بی رقیب رولز رویس در تولید با تکنولوژی بالا
قرار گرفتن در معرض بیماری
familiarity
آشنایی
بینش، بصیرت، درون بینی
comprehension
درک مطلب
intimacy
صمیمیت
acquaintance
دانش
گفتگو
conversance
درگیری
دنیادیدگی
worldliness
مخاطب
مشارکت
اطلاع
طعم
ارتباط با
قرارگیری در معرض
آشنایی با
familiarity with
مشارکت در
درگیری با
احساس؛ عقیده؛ گمان
درك كردن
تمایل
inclination
تجربه و تخصص
expertise
inexperience
بی تجربگی
unfamiliarity
ناآشنایی
ignorance
جهل
immaturity
نابالغی
ineffectiveness
بی اثر بودن
naiveté
ساده لوحی
greenness
سبزی
guilelessness
بی گناهی
inefficience
ناکارآمدی
naivete
بی اطلاعی
naivety
عدم روشنگری
unawareness
ناآگاهی
unenlightenment
جوانی
unknowingness
ناجوری
youngness
خنکی
youthfulness
نیمه دانش
awkwardness
جدید بودن
freshness
آماتور بودن
half-knowledge
خامی
newness
بی خبری
amateurishness
غیر دنیایی
rawness
عدم آگاهی
cluelessness
کمبود اموزش
naiveness
innocence
unworldliness