health

base info - اطلاعات اولیه

health - سلامتی

noun - اسم

/helθ/

UK :

/helθ/

US :

family - خانواده
healthiness
سلامتی
healthy
سالم
unhealthy
ناسالم
healthily
---
unhealthily
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [health] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to be good/bad for your health


    برای سلامتی خوب/بد بودن

  • Exhaust fumes are bad for your health.


    دود اگزوز برای سلامتی مضر است.

  • to be in poor/good health


    وضعیت نامناسب/خوب بودن

  • We are both in excellent health.


    ما هر دو در سلامت کامل هستیم.

  • Grandma is not in the best of health.


    مادربزرگ در سلامت کامل نیست.

  • Here are some simple ways to improve your health and fitness.


    در اینجا چند راه ساده برای بهبود سلامت و تناسب اندام آورده شده است.

  • Smoking can seriously damage your health.


    سیگار می تواند به سلامت شما آسیب جدی وارد کند.

  • Her mental health began to deteriorate.


    سلامت روانی او شروع به وخامت کرد.

  • physical/sexual/reproductive health


    سلامت جسمی/جنسی/باروری


  • هیچ تهدیدی برای سلامت عمومی از این رنگ وجود ندارد.

  • Our concern is to protect human health and the environment.


    دغدغه ما حفظ سلامت انسان و محیط زیست است.

  • The chance of developing health problems is greater for individuals who are too fat or too thin.


    شانس ابتلا به مشکلات سلامتی برای افرادی که خیلی چاق یا خیلی لاغر هستند بیشتر است.


  • آلودگی هوا خطرات قابل توجهی برای سلامتی ایجاد می کند.

  • The treatment potentially doubles the health benefits for at-risk patients.


    این درمان به طور بالقوه مزایای سلامتی را برای بیماران در معرض خطر دو برابر می کند.

  • Slowly they nursed him back to health.


    آهسته آهسته او را به سلامتی برگرداندند.

  • Rest and exercise restored her health.


    استراحت و ورزش سلامتی را به او بازگرداند.

  • the role of diet in achieving and maintaining health


    نقش رژیم غذایی در دستیابی و حفظ سلامتی

  • All parties are promising to increase spending on health.


    همه طرف‌ها قول می‌دهند که هزینه‌های بهداشتی را افزایش دهند.


  • وزیر بهداشت


  • وزارت بهداشت

  • health professionals/workers


    متخصصین/کارگران بهداشت


  • بیمه سلامت

  • health and safety regulations (= laws that protect the health of people at work)


    مقررات ایمنی و بهداشت (= قوانینی که از سلامت افراد در محل کار محافظت می کند)


  • سلامت اقتصاد

  • the health of your marriage/finances


    سلامت ازدواج/مالی شما

  • Doctors gave him a clean bill of health after a series of tests and examinations.


    پزشکان پس از یک سری آزمایشات و معاینات، یک صورت حساب سلامت به او دادند.


  • این ساختمان توسط نقشه بردار یک صورتحساب بهداشتی تمیز داده شد.

  • I'd like to propose a toast to the bride and groom.


    من می خواهم یک نان تست به عروس و داماد پیشنهاد کنم.

  • He felt in much better health.


    او احساس سلامتی بسیار بهتری داشت.

  • He had to retire due to ill health.


    او به دلیل بیماری مجبور به بازنشستگی شد.


  • او به دلیل وضعیت سلامتی خود قادر به سفرهای دور نیست.

synonyms - مترادف

  • تناسب اندام

  • healthiness


    سلامتی

  • robustness


    نیرومندی

  • soundness


    سالم بودن

  • wellbeing


    تندرستی

  • wellness


    استحکام - قدرت


  • پریشان بودن

  • haleness


    vigourUK

  • vigourUK


    انرژی

  • well-being


    استقامت

  • wholesomeness


    تمامیت

  • salubrity


    شکوفه


  • رنگ چهره

  • healthfulness


    سرسختی

  • salubriousness


    دلسوزی

  • stamina


    شهوت

  • wholeness


    فیزیکی

  • bloom


    حالت

  • complexion


    لحن

  • hardihood


    سرسبزی

  • hardiness


    vigorUS

  • heartiness


    شیره

  • lustiness


    تونیک




  • verdure


  • vigorUS



  • sap


  • tonicity


antonyms - متضاد

  • بیماری

  • ailment


    ناراحتی

  • sickness


    ناسالم بودن

  • unhealthiness


    حشره

  • bug


    اختلال


  • تب


  • آنفولانزا

  • fever


    عفونت

  • flu


    ویروس


  • مصیبت

  • malady


    بیمار


  • بی اختیاری

  • affliction


    نامناسب بودن

  • ailing


    عوارض

  • indisposition


    وضعیت

  • unsoundness


    ناتوانی

  • complication


    کاهش دما


  • بی حالی

  • debility


    مشکل

  • distemperature


    ناسلامتی

  • lethargy


    ضعف

  • malaise


    لورگی


  • سلامت ضعیف

  • unhealth


  • ail


  • frailty


  • lurgy


  • weakness


  • infirmity


  • feebleness



لغت پیشنهادی

decrease

لغت پیشنهادی

anybody

لغت پیشنهادی

interrelationship