screen

base info - اطلاعات اولیه

screen - صفحه نمایش

noun - اسم

/skriːn/

UK :

/skriːn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [screen] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • یک صفحه کامپیوتر

  • a monitor with a 21-inch screen


    یک مانیتور با صفحه نمایش 21 اینچی

  • They were staring at the television screen.


    به صفحه تلویزیون خیره شده بودند.

  • Move your cursor to the top of the screen.


    مکان نما را به بالای صفحه ببرید.

  • Tessa glanced at the phone's little screen.


    تسا نگاهی به صفحه کوچک گوشی انداخت.

  • an LCD/plasma screen


    یک صفحه نمایش LCD/پلاسما

  • Hundreds of fans watched on giant television screens.


    صدها هوادار از روی صفحه نمایش تلویزیون غول پیکر تماشا کردند.

  • The image came up on the screen for a few seconds.


    تصویر برای چند ثانیه روی صفحه ظاهر شد.

  • The birds appear as red dots on the radar screen.


    پرندگان به صورت نقاط قرمز روی صفحه رادار ظاهر می شوند.

  • Information can be viewed on screen or printed out.


    اطلاعات را می توان روی صفحه نمایش یا چاپ کرد.


  • صفحه نمایش

  • The system was designed with a menu bar at the bottom of the screen.


    این سیستم با نوار منو در پایین صفحه طراحی شده است.

  • a cinema/movie screen


    یک صفحه سینما/فیلم

  • an eight-screen cinema


    یک سینمای هشت پرده

  • The movie will be coming to your screens shortly.


    این فیلم به زودی روی پرده های شما می آید.

  • This film should keep you glued to the screen (= unable to stop watching) for two hours.


    این فیلم باید شما را به مدت دو ساعت به صفحه نمایش (= ناتوانی در توقف تماشا) نگه دارد.

  • The film hits cinema screens in November.


    این فیلم در ماه نوامبر به روی پرده سینماها می رود.

  • The film demands to be seen on a big screen.


    این فیلم نیاز به نمایش در یک پرده بزرگ دارد.

  • He has adapted the play for the screen.


    او نمایشنامه را برای پرده اقتباس کرده است.

  • Some actors never watch themselves on screen.


    برخی از بازیگران هرگز خود را روی پرده تماشا نمی کنند.

  • His face never appears on screen.


    چهره او هرگز روی صفحه نمایش ظاهر نمی شود.

  • She was a star of stage and screen (= plays and films).


    او ستاره صحنه و پرده (= نمایشنامه و فیلم) بود.


  • یک بازیگر سینما

  • She has great screen presence (= she makes a good impression on screen).


    او حضور بسیار خوبی در صفحه نمایش دارد (= او تأثیر خوبی روی صفحه می گذارد).

  • He made his screen debut in 1954 as a stable boy.


    او اولین نمایش خود را در سال 1954 به عنوان یک پسر پایدار انجام داد.

  • the screen adaptation (= film) of John Steinbeck's novel East of Eden


    اقتباس (= فیلم) رمان شرق عدن نوشته جان اشتاین بک

  • Press the F1 key to display a help screen.


    برای نمایش صفحه راهنما، کلید F1 را فشار دهید.

  • Can you do a printout of this screen for me?


    آیا می توانید یک پرینت از این صفحه برای من انجام دهید؟

  • I posted the screen grab on Twitter.


    من صفحه نمایش را در توییتر پست کردم.


  • پرستار یک پرده دور تخت گذاشت.

  • A wooden screen hid one corner of the room.


    یک صفحه چوبی گوشه ای از اتاق را پنهان کرده بود.

synonyms - مترادف
  • partition


    تقسیم بندی

  • curtain


    پرده

  • divider


    تقسیم کننده

  • separator


    جدا کننده


  • مانع


  • نابینا

  • hedge


    پرچین


  • پانل

  • bulkhead


    دیوارپوش

  • arras


    arras

  • shutter


    کرکره

  • windbreak


    بادگیر

  • dividing wall


    دیوار تقسیم

  • room divider


    جدا کننده اتاق


  • تقسیم

  • separation


    جدایش، جدایی


  • دیوار


  • حصار

  • wedge


    گوه

  • shield


    سپر


  • پناه

  • barricade


    سد

  • purdah


    پوردا

  • palisade


    پالیز

  • windshield


    شیشه جلو

  • facade


    نما


  • سطح

  • panelingUS


    پانلینگ ایالات متحده

  • panellingUK


    پانلینگ انگلستان

  • façade


  • windscreen


antonyms - متضاد
  • assail


    حمله کردن


  • حمله


  • حمله کنند

  • bare


    برهنه

  • disclose


    فاش کردن


  • نمایش دادن

  • divulge


    در معرض گذاشتن


  • آشکار ساختن


  • نشان می دهد


  • باز کردن

  • uncloak


    برملا کردن

  • uncover


    نقاب برداری

  • unmask


    رونمایی کند

  • unveil


    رها کردن


  • بی توجهی

  • disregard


    به خطر انداختن

  • endanger


    فراموش کردن


  • صدمه

  • harm


    چشم پوشی


  • زخمی کردن


  • پیوستن

  • injure


    شل


  • باز کن


  • تسلیم شدن


  • بگو

  • surrender


    برهنه دراز بکش


  • باز دراز بکش

  • lay bare


    برقراری ارتباط


  • اعلام



لغت پیشنهادی

subtleties

لغت پیشنهادی

disbursement

لغت پیشنهادی

temperature